afooshtehnatanz

(این وبلاگ فقط مختص به محله افوشته نمیباشد از دیگر نقاط مختلف باغ شهر تاریخی نطنز هم مطالب و تصاویر وکلیپ گذاشته میشود)

afooshtehnatanz

(این وبلاگ فقط مختص به محله افوشته نمیباشد از دیگر نقاط مختلف باغ شهر تاریخی نطنز هم مطالب و تصاویر وکلیپ گذاشته میشود)

مشخصات بلاگ
آخرین نظرات
  • ۱۶ شهریور ۹۸، ۰۲:۵۲ - رضایی
    سلام
  • ۲۸ اسفند ۹۷، ۱۱:۰۸ - دخـترکــِ بی نام :))
    مبارک:))))
نویسندگان




اسفندماه عین پنجشنبه هاست که همیشه صدبار قشنگ تر از جمعه هاست !
اصلا از همون شروعش قشنگه…
از همون اول اسفند ینی مواجه شدن با لحظه ی باشکوه گرفتن حقوق و عیدی با هم یه جا !
پیش به سوی سبزه سبز کردن، خونه تکونی و بوی تمیزی و حذف همه غبارها از زندگی، عشق شیرینی خونگی درست کردن و خرید آجیل…
حس بوی بهار از پشت پنجره و بارقه ی آفتاب گرم و بی جون از لای پرده ها روی پوست سرد خونه…
کاشتن بنفشه های کوچک خوشبختی و پر کردن کلییییییییی گلدون با گل های ظریف و قشنگ بهاری…
دیدن ماهی گلی و سنبل توی هر دکه ای از خیابون، پایکوبی حاجی فیروز…
شور قشنگ چهارشنبه سوری…


📓عشق

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. 

دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر. پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. 

دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد! این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛

هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، 

اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!

و این یعنی عشق...



📓زخم کهنه

ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می‌گذاشت ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌آمد ﺷﯿﺮ را می‌خورد ﻭ سکه‌اﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ می‌انداخت. 

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ. 

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می‌کنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.»

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ...