afooshtehnatanz

(این وبلاگ فقط مختص به محله افوشته نمیباشد از دیگر نقاط مختلف باغ شهر تاریخی نطنز هم مطالب و تصاویر وکلیپ گذاشته میشود)

afooshtehnatanz

(این وبلاگ فقط مختص به محله افوشته نمیباشد از دیگر نقاط مختلف باغ شهر تاریخی نطنز هم مطالب و تصاویر وکلیپ گذاشته میشود)

مشخصات بلاگ
آخرین نظرات
  • ۱۶ شهریور ۹۸، ۰۲:۵۲ - رضایی
    سلام
  • ۲۸ اسفند ۹۷، ۱۱:۰۸ - دخـترکــِ بی نام :))
    مبارک:))))
نویسندگان

۱۳۸ مطلب توسط «Nafiseh rashidi» ثبت شده است

خانه‌ مادربزرگ الماس دارد
قصه‌هایش مزه ریواس دارد
در حیاط خانه‌اش احساس دارد
بر در و دیوارهایش یاس دارد
جانمازش رنگی از اخلاص دارد
سجده‌هایش رنگ و بویی خاص دارد

سلاممم سلااااممممم 😎😎

اومدددمممم 🌹

دوبارهههه با کارای جدید 🙂🙃

 

شرمندددههه حدود یسال که فعالیت نداشتم اومدددم با یه استارت قوی💪



( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است

که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود

و بسیار بسیار آدم فقیری بود.

یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.

نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.

مضمون این نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا !

سلام علیکم ،

اینجانب بنده ی شما هستم.

از آن جا که شما در قران فرموده اید :

"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"

«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»

من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.

در جای دیگر از قران فرموده اید :

"ان الله لا یخلف المیعاد"

مسلما خدا خلف وعده نمیکند.

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا و متدین

۲ - خانه ای وسیع

۳ - یک خادم

۴ - یک کالسکه و سورچی

۵ - یک باغ

۶ - مقداری پول برای تجارت

۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟

می گوید،مسجد خانه ی خداست.

پس بهتره بگذارمش توی مسجد.

می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.

صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.

کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،

از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)

"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"

ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه

نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.

ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.

او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،

و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. 

وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند 

دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:

نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند

پس ما باید انجامش دهیم.

و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.

این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.

این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.

یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری 

فقط باید صفای دل داشته باشی